English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (878 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
I must take the kid to school . U باید بچه راببرم مدرسه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
school fellow U هم مدرسه
schoolmate U هم مدرسه
school mate U هم مدرسه
school age U سن مدرسه
academies U مدرسه
schoolmates U هم مدرسه
academy U مدرسه
schools U مدرسه
school U مدرسه
school counselor U مشاور مدرسه
prep U مدرسه مقدماتی
preliminary school U مدرسه ابتدائی
school phobia U مدرسه هراسی
school truancy U مدرسه گریزی
schoolma'am U مدیره مدرسه
private school U مدرسه ملی
grammar schools U مدرسه ابتدایی
grade school U مدرسه ابتدایی
private schools U مدرسه ملی
summer school U مدرسه تابستانی
summer schools U مدرسه تابستانی
grammar school U مدرسه ابتدایی
philosophy of the lyceum U فلسفه مدرسه
trade schools U مدرسه حرفهای
unschooled U مدرسه نرفته
schoolwork U درس مدرسه
schoolgirl U دختر مدرسه
schoolgirls U دختر مدرسه
schoolteacher U معلم مدرسه
schoolteachers U معلم مدرسه
schoolyards U محوطهی مدرسه
schoolyards U حیاط مدرسه
technical school U مدرسه فنی
satchel U کیف مدرسه
satchels U کیف مدرسه
trade school U مدرسه حرفهای
truancy U مدرسه گریزی
janitors U راهنمای مدرسه راهنمای مدرسه
janitors U فراش مدرسه
janitor U راهنمای مدرسه راهنمای مدرسه
janitor U فراش مدرسه
schoolmarm U مدیره مدرسه
drop out (of school) <idiom> U ترک مدرسه
secondery school U مدرسه متوسطه
senior high school U مدرسه متوسطه
schoolyard U محوطهی مدرسه
school U تحصیل در مدرسه
schools U تحصیل در مدرسه
school shooting U تیراندازی در مدرسه
schoolyard U حیاط مدرسه
head master U مدیر مدرسه
schooling U مدرسه رفتن
finshing school U مدرسه تکمیلی دختران
school readiness U امادگی ورود به مدرسه
He ran away from scool . U از مدرسه فرار کرد
subprincipal U معاون رئیس مدرسه
high school U مدرسه متوسطه دبیرستان
theological school U مدرسه علوم دینی
These shoes dont fit me. U زنگ مدرسه خورده
play hooky <idiom> U از مدرسه یا کار دررفتن
schooltime U ساعات درس مدرسه
high schools U مدرسه متوسطه دبیرستان
school of tecnology U مدرسه عالی فنی
seminaries U مدرسه علوم دینی
seminary U مدرسه علوم دینی
faculties U اولیای مدرسه دانشکده
faculty U اولیای مدرسه دانشکده
technical college U مدرسه عالی فنی
prep U مدرسه ابتدایی دبستان
technical colleges U مدرسه عالی فنی
junior college U مدرسه فوق دیپلم
the school is out U مدرسه تعطیل است
reform school U مدرسه تهذیب اخلاقی
scholastic U اقتصادی مدرسه ایها
The last school day. U آخرین روز مدرسه
schoolmasters U نافم مدرسه مکتب دار
industrial school U اموزشگاه حرفهای مدرسه صنعتی
schoolmaster U نافم مدرسه مکتب دار
to be excused [from work or school] U معاف بودن [از کار یا مدرسه]
alma mater U سرود رسمی مدرسه یا دانشگاه
PTA U مخفف انجمن خانه و مدرسه
It is some distance to the school . U تا مدرسه فاصله زیاد است
Since I left school. U ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
parochial school U مدرسه وابسته به کلیسای بخش
PTA's U مخفف انجمن خانه و مدرسه
schoolmasters U مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
schoolmaster U مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
old school tie U کراوات ویژهی دانش آموزان هر مدرسه
The boy is fresh from school. U پسرک تازه مدرسه راتمام کرده
nursery school U مدرسه بچههای کمتر از پنج سال
Children start school at the age of 7. U بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
This is the site for a new scool . U اینجامحل ( احداث) مدرسه جدید است
It reminds me of my schooldays . U مرا بیاد دوران مدرسه می اندازد
nursery schools U مدرسه بچههای کمتر از پنج سال
public school U دبیرستان شبانه روزی مدرسه عمومی
advisee U کسی که از مشاور در مدرسه یا دانشگاه کمک می گیرد
schoolastic U پیرو روش تحقیقی قرون وسطی مدرسه یی
alma mater U مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است
packed lunch غذایی که به صورت بسته به مدرسه یا سر کار میبرید
schoolman U پیرو روش تحقیقی قرون وسطی مدرسه یی
grader U جاده صاف کن شاگرد مدرسه ابتدایی یامتوسطه
whipping boy U بچه تازیانه خور بجای شاهزاده در مدرسه
juniorate U مدرسه شبانه روزی متوسطه محصلین دو ساله مقدماتی یسوعیون
Andy was never interested in school, but Anna was a completely different kettle of fish. U اندی زیاد به مدرسه علاقه نداشت، اما آنا کاملا متفاوت بود.
maun U باید
should U باید
to have to U باید
outh U باید
must U باید
shall U باید
there is a rule that... U که باید.....
the f. of a table U باید
in due f. U باید
ought U باید
i must go U باید بروم
i ought to go U باید بروم
you must know U باید بدانید
i ougth to go U باید بروم
it is necessary to go U باید رفت
i ougth to go U باید رفت
it is to be noted that U باید دانست که
one must go U باید رفت
it is necessary for him to go U باید برود
how shall we proceed U چه باید کرد
ought U باید وشاید
We have to go as well. U ما هم باید برویم .
It must be granted that … U باید تصدیق کر د که …
as it deserves U چنانکه باید
we must winnow away the refuse U اشغال انرا باید
chicane U مانعی که باید دور زد
you might have come U باید امده باشید
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
to do a thing the right way U کاری راچنانکه باید
you must go U شما باید بروید
the needful U انچه باید کرد
meetly U چنانکه باید و شاید
shall i go? U ایا باید بروم
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
I must leave at once. باید فورا بروم.
One must suffer in silence. U باید سوخت وساخت
enow U بسنده انقدرکه باید
he needs must go U ناچار باید برود
What can't be cured must be endured. <idiom> U باید سوخت و ساخت.
prettily U بخوبی چنانکه باید
Let us see how it turns out. U باید دید چه از آب در می آید
to d. what to say U اندیشیدن که چه باید گفت
it is to be noted that U باید توجه کردکه
comme il faut U چنانکه باید وشاید
it is to be noted that U باید ملتفت بود که
he must have gone U باید رفته باشد
how shall we proceed U چگونه باید اقدام کرد
do the necessary U انچه باید کرد بکنید
I've got to watch what I eat. U باید مواظب رژیمم باشم.
Every day that you go unheeded, you need to count on that day U هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
to which side do I have to turn? U به کدام طرف باید بپیچم؟
it needs to be done carefully U باید بدقت کرده شود
if i know what to do U اگر میدانستم چه باید کرد
parting of the ways U جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
he is much to be pitted U بحالش باید رحم کرد
We had to queue [line] up for three hours to get in. U ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
loads U کاری که باید انجام شود
i must answer for the damages U ازعهده خسارت ان باید برایم
She must be at least 40. U او [زن] کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
You must make allowances for his age . U باید ملاحظه سنش را بکنی
There must be a catch(trick)in it. U باید حقه ای درکار باشد
load U کاری که باید انجام شود
Two witnesses should testify. U دو شاهد باید شهادت بدهند
One must take time by the forelock . U وقت را باید غنیمت شمرد
you shoud rinse it in lukewarm water. U در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
I have some letters to write . U چند تا کاغذ باید بنویسم
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary. U بااین حقوق کم باید بسازم
One must draw the line somewhere. <proverb> U هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
What must be must be . <proverb> U آنچه باید بشود خواهد شد .
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
One must tackle it in the right way. U هرکاری را باید از راهش وارد شد
One must keep up with the times. U باید با زمان آهنگ بود
some one must stay here U یک کسی باید اینجا بماند
I must be going now. U الان دیگه باید بروم
There must be some mistakes. باید اشتباهی شده باشد.
We must find a basic solution. U باید یک فکر اساسی کرد
Protocol must be observed. U تشریفات باید رعایت شود
It must be quiet. باید ساکت و آرام باشد.
integrand U جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
Only dead fish swim with the flow [stream] . <proverb> U در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل]
you must know this U شما باید این مطلب را بدانید
You will need to spend some money on it. U تو باید برایش پول خرج بکنی.
One must take the bad with the good . U باید خوب وبدش راقبول کرد
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs). U باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید
It must have a solid foundation. U اساس کار باید محکم باشد
A bitter pI'll to swallow. U چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
i know how to do it U میدانم چطور باید اینکار را کرد
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
How can you ask? U این باید واضح باشد برای تو
today of all days U از همه روزها امروز [باید باشد]
You must have respect for your promises. U باید بقول خودتان احترام بگذارید
a bitter pill to swallow <idiom> U یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
How many times do I have to tell you that … U چند بار باید به شما بگویم که ...
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com